قبا سفید قبا سفید است
یکی بود و یکی نبود، در زمان های قدیم دو برادر بودند که با همسرانشان در منزل پدری زندگی می کردند. این دو برادر، بسیار تلاشگر و فعال بودند و از اخلاق و رفتار مناسبی هم برخوردار بودند ولی همسران آن ها دایم چشم و هم چشمی داشتند و با هم لجبازی می کردند .
روزی از روزها این دو برادر به خاطر این که کار و کاسبی کساد شده بود، تصمیم گرفتند برای تجارت به سفر بروند .
وقتی که این دو برادر در سفر بودند، همسرانشان با یکدیگر مهربان بودند و دست از چشم و هم چشمی برداشته بودند .
روزی همسر برادر بزرگتر گفت :« می خواهم به بازار بروم پارچه ای تهیه کنم تا برای همسرم قبایی زیبا بدوزم ، وقتی که از سفر برگردد آن را به او هدیه خواهم کرد ! »
همسر برادر کوچکتر گفت : « من هم برای خرید پارچه می آیم ! »
وقتی هر دو پارچه خریدند، همسر برادر کوچکتر پارچه را توی صندوق گذاشت، ولی همسر برادر بزرگتر از همان لحظه ی اول تا پنج روز مشغول دوختن و تزئین قبا شد .
تا بازگشت همسرانشان یک روز بیشتر باقی نمانده بود، همسر برادر کوچکتر، با عجله قبای ساده و گشادی برای همسرش دوخت، همسر برادر بزرگتر رو کرد به او و گفت : « چرا قبا را به این سادگی دوخته ای، وقتی همسر من قبایی را که برایش دوخته ام بپوشد همه تفاوت بین لباس این دو برادر را خواهند فهمید ! »
همسر برادر کوچکتر جواب داد : « اشتباه می کنید، مردم این حوالی هیچ کدام حواسشان به نوع و جنس لباس آن ها نیست و حواسشان به این است که ببینند آن دو نفر در این سفر چه کرده اند ؟ و چه تجربه ای را کسب نموده اند ! »
خلاصه دو برادر آمدند و در روزی که میهمانی گرفته بودند لباس های خود را پوشیدند و هیچکس متوجه فرق آنها نشد !
از آن زمان به بعد هر وقت می خواهند بگویند مردم عادی تفاوت بین دو کار خوب و بد یا دو جنس خوب و بد را نمی فهمند می گویند : « قبا سفید، قبا سفید است . »
7 اردیبشهت 1395 | 1370 بازدید