اما این طریق خانه داری نیست
دزدی به خانه ای درآمد . شال و دستمال خود را در وسط حیاط بگسترد تا به اتاق درآید و آنچه از اثاثیه بیابد در آن بریزد .
زن و مرد صاحبخانه که در وسط حیاط و روی زمین خفته بودند در این هنگام بیدار شده و دم را غنیمت شمردند و روی شال و دستمال بزرگ او ، دراز کشیدند .
دزد تمام زوایای خانه را تفحص کرد. چیزی نیافت. تشنه اش شد، رفت به سر چاه تا آبی بنوشد .
اتفاقاً چاه هم خالی از دلو و طناب بود. عصبانی شد، آمد شال و دستمال خود را برداشته از آنجا برود که دید عجب روزگاری است، زن و مرد شال و دستمال او را صاحب شده اند، مشاهدهٔ این صحنه، آتش خشمش را تیز کرد، لگد سختی بر پهلوی مرد نواخت .
مردک برخواست و چشمها را قدری مالید سپس پرسید کیستی ؟
دزد گفت: هیچ! خاموش باش. می خواستم با تو بگویم ما که رفتیم، اما این طریق خانه داری نیست. دزد پس از گفتن این سخن، از خیر شال و دستمال خود هم گذشت و راه خود را در پیش گرفت .
8 شهریور 1394 | 1359 بازدید