اگر من منم،پس کو کدوی گردنم ؟
آورده اند که در روزگاران قدیم، مرد ساده دلی راهی شهری شد که تا آن وقت به آنجا نرفته بود. در راه با خودش هزار جور نقشه کشید و فکر و خیال کرد که وقتی به آن شهر رسید، کجا برود و چی بخرد و چه چیزها ببیند. او با این فکر و خیالها خوش بود که ناگهان با خود گفت: "این چه کاری است که من می کنم؟ چرا با دست خود، دارم خودم را گم می کنم؟ اگر من در این شهر، خودم را گم کنم چی؟" او مدتی فکر کرد که چگونه مواظب خودش باشد که گم نشود. در این حال در میان راه، مردی را دید که کدو بار الاغ کرده و می فروشد. با او حال و احوال کرد و گفت: "یک کدوی قشنگ می خواهم! "
کدو فروش گفت: "کدوی قلمی شنیده بودم، اما کدوی قشنگ نشنیده بودم ."
مرد ساده دل گفت: "برای اینکه نمی دانی من کدو را برای چه می خواهم ."
کدو فروش از میان کدوهایش یکی را برداشت و گفت: "بیا اگر در همه دنیا بگردی، کدویی به این قشنگی پیدا نمی کنی ."
مرد ساده دل ، کدو را خرید و نخی به آن بست و آن را به گردن خودش آویزان کرد. بعد با خوشحالی به راه افتاد و در دل می گفت: "خیلی خوب شد. این هم نشانه من، حالا هرجا که بروم، خودم را گم نمی کنم ."
مرد ساده دل این را گفت و به راهش ادامه داد. او ساعتها خسته و کوفته رفت و رفت تا به شهر رسید. او مشغول گشت و گذار در شهر شد و نان و غذایی خرید و خورد. چیزی نگذشت که یواش یواش خسته شد. دنبال جایی برای خوابیدن می گشت که درختی را دید. در حالی که کدو از گردنش آویزان بود، در سایه درخت خوابید. از آنجایی که خسته شده بود، خوابش سنگین شد. از قضا مرد بیکار و حیله گری از آنجا می گذشت. خواست تفریحی کند. خیلی آهسته طوری که مرد ساده دل بیدار نشود، کدو را از گردن او برداشت و به گردن خودش آویزان کرد و همان جا خوابید .
مرد مسافر پس از مدتی از خواب بیدار شد. سرگردان و حیران دور و بر را نگاه کرد. نمی دانست کجاست. دست به گردنش کشید. از کدو خبری نبود. نگاهی به مردی انداخت که کنارش خوابیده بود. دید که کدو از گردن او آویزان است. او را بیدار کرد و گفت: "بلند شو ببینم ."
مرد بلند شد و گفت: " چه خبر شده؟ چرا مرا از خواب بیدار کردی؟ "
مرد ساده دل گفت: "راستش را بگو. این کدو در گردن تو چه می کند؟ "
مرد گفت: "این کدو از اول همین جا بود که هست ."
مرد ساده دل گفت: "یعنی چه؟ مگر می شود؟ "
مرد گفت: "مگر چی شده؟ "
مرد ساده دل گفت: " اگر من منم، پس کو کدوی گردنم؟ اگر تو منی، پس من کی ام؟ "
از آن پس درباره کسانی که در کارهایشان بسیار ساده اندیش هستند و از روی فکر و اندیشه عمل نمی کنند، این ضرب المثل را به کار می برند و می گویند: " اگر من منم، پس کو کدوی گردنم؟ "
10 شهریور 1394 | 1412 بازدید