برعكس نهند نام زنگی كافور
افضل الشعراء محمد افضل سر خوش صاحب (تذکره الشعرای سرخوش) از بدیهه سرایان قرن دوازدهم هجری بود. سرخوش به پیروی از شعرای سلف مدتها در طلب مال و ثروت فعالیت کرد، اکثر بزرگان و حکام وقت را مدح گفت ولی از آنجا که بخت مساعد نداشت از هیچکس صله شایان و پاداش نیکو در خور مدایحی که سروده است دریافت نکرد. سرخوش برای شعرای خوش اقبالی که فقط با سرودن یک بیت شعر مال و خواسته فراوان اندوخته اند حسرتها خورد و بر بخت نامساعد خویش که همه جا با یأس و حرمان مواجه گردید نالهها کرد، سرانجام بمکتب هجاگویان پیوست و غالب اغنیای زمان را هجو کرد چنانکه خود گوید:
مار که زهرش نبود مار نیست جز بهجا کلک سزاوار نیست
در آن ایامی که هنوز به بخت و اقبال خویش امیدوار بود روزی مثنوی مدیحه ای در مدح همت خان حاکم وقت سرود که این بیت مبالغه آمیز از آن مثنوی است:
دهد سرمایه دریا بغارت سر انگشتش ز جود یک اشارت
همت خان را از آن مدیحه ظاهرا خوش آمد و گفت: یکدست لباس فاخر و یک رأس اسب رهوار برای شما در نظر گرفته ام که چون مطاع قلیل است شرم دارم فی المجلس تقدیم کنم. البته فردا بخانه شما خواهم فرستاد. سرخوش بیچاره بامید آن صله چند روز از منزل خارج نشد و چشم بدر خانه دوخته بود که چه وقت اسب و خلعت میرسد! سر انجام معلوم شد که همت خان قول آن ظریف را بکار برد که: مطربی پیش وی میسرود و محظوظ شد، گفت فردا بیا و یک جوال غله ببر، مطرب بسیار خوشوقت شد و روز بعد جوالی آورد گفت حسبالامر آمده ام. آن ظریف گفت: ای نادان، حرفی تو گفتی من خشوقت شدم. حرفی من گفتم تو خرسند شدی، داد و ستد را اینجا چه دخل است؟!
القصه چون سرخوش دانست که همت خان را نیز همتی نیست و وعده به غلط داد بینهایت ناراحت شده این رباعی را در هجایش سرود:
بر دولت بی فیض دماغت مغرور ای پنجة تو ز دامن دولت دور
بر عکس نهند نام زنگی کافور بی همتی و نام تو همت خانست
اکنون که صحبت باینجا رسید بیمناسبت نمیداند سرانجام زندگی سر خوش را که خالی از لطف نیست بنقل از سفینه خوشگو در این مختصر آورد:
سر خوش در محرم سال 1126 هجری در حالت بیماری سخت این رباعی گفته بدست پسر میانه خود که خوشنویس بود داد و گفت که بر کفن من بخط جلی بنویس:
از معصیت و سیاهکاری چه غم است سر خوش کار اله فضل و کرمست
رحمت چه فزون، غضب چه بسیار کمست رخشیدن برق بین و جوش باران
بعد از آن رو بطرف یاران حاضرالوقت نموده فرمود که من چون به جهان دیگر برسم از من سئوال نمایند که سرخوش از جهان چه آوردهای؟ جواب دهم این رباعی نذر آورده ام. اگر بخشندم چه بهتر و الا گویم شعر فهمی عالم بالا معلوم شد!! بعد یک پاس از این حالت بعمر هفتاد و شش سالگی آزادانه جان بجان آفرین سپرد.
9 مهر 1394 | 1353 بازدید