گلستانه ارقام پارسیان|های‌تک

بگذارید چیز جالبی برایتان تعریف کنم. قبل از اینکه من یک سخنران معروف بشوم، پسر بچه‌ای بودم که در سن ۱۶ سالگی از کار در بستنی فروشی، بخاطر اینکه یک بستنی مجانی به دوستش داده...

شکست را بپذیرید

کسب و کار

بگذارید چیز جالبی برایتان تعریف کنم. قبل از اینکه من یک سخنران معروف بشوم، پسر بچه‌ای بودم که در سن ۱۶ سالگی از کار در بستنی فروشی، بخاطر اینکه یک بستنی مجانی به دوستش داده بود، اخراج شد. همینطور من آدمی بودم که دو رمان ترسناک نوشت و بعد از آن سخنرانی را در حد متوسط شروع کرد. میتوانم این میان به چندین مورد شکست دیگر هم اشاره کنم که در آن سالها نصیبم شده. اما یک لحظه بیایید به این سه تجربه فکر کنیم. چون من در نوجوانی از کار بی کار شدم، برای اولین بار شروع کردم به طور جدی در مورد درستکاری فکر کردن. چون کتابهایی که نوشتم هیچکدام خوب از آب در نیامدند، مجبور شدم انواع دیگری از نوشتن را امتحان کنم.

امروز، نوشتن قسمت بزرگی از کار من است. در کنارش من یک سخنران کاملا حرفه‌ای هم هستم، اما از همان اول یک سخنران خوب نبودم. مردم فکر میکردند که کار من خوب است، اما فکر نمیکردند که من عالی هستم. من خودم انتخاب کردم که از عکس العمل مردم درس بگیرم و در مورد کارم بیشتر مطالعه کنم. بالاخره من تبدیل به یه آدم موفق شدم، چون آنقدر خوش شانس بودم که این شکستها را خیلی زود تجربه کردم و برای من کلید رسیدن به پیشرفت، این بود که از این اشتباهات درس گرفتم. شما چطور؟

یاد گرفتن اینکه چطور ریسکهای عاقلانه‌تری بکنیم و از شکستهایمان درس بگیریم، خصوصیت اصلی آدمهای موفق، تیم‌های قوی و تمام مخترع‌ها در طول تاریخ است.

کمی بهش فکر کنید. فکر میکنید انیشتین یک روز یکباره از خواب بلند شد و بدون هیچ فکر قبلی و در یک لحظه‌ی شکوفایی، پوف!، E=mc2 به ذهنش رسید؟ نه! معلوم است که نه.

او هی تمرین کرد و شکست خورد. تجربه پشت تجربه، معادله پشت معادله. هی سعی کرد، هی سعی کرد، مدام به بن بست خورد و در مسیرش بارها طعم شکست را چشید و بجای اینکه بخاطر شکستهایش تاسف بخورد، آنها را در ذهنش بعنوان راه‌هایی که به جواب نمیرسد، ثبت کرد.

و این او را ترغیب کرد که دوباره سعی کند. توماس ادیسون هم همینطور. او و تیمش تعداد بیشماری اختراع کاملا بدرد نخور دارند. قبل از اینکه او بتواند لامپ برق را اختراع کند، بارها برای پیدا کردن ماده‌ای که مقاومت لازم را داشته باشد شکست خورد. بعد از صدها بار شکست، او هم تمام شکستهایش را بعنوان راه‌هایی که به جواب نمیرسد در ذهنش ذخیره کرد. پس دوباره سعی کرد. میتوانم این را به شما قول بدهم، چه در مورد اینشتین یا ادیسون حرف بزنیم، و چه در مورد شما و کارتان، اگه ریسک یاد گرفتن چیزهایی که باید حتما یاد بگیرید را نپذیرید، به هیچ جا نمیرسید.

به جای اینکه از شکست بترسید، به آن به عنوان نشان افتخار نگاه کنید. اگر میخواهید هر روز بهتر بشوید و تیمتان هم به نوآوری برسد، باید یاد بگیرید که چطور میتوانید سریعتر، باهوشتر و ارزان‌تر شکست بخورید!

آیا بنظرتان شکست لکه‌ی ننگی است که مجبور به تحملش هستید یا کاتالیزوری برای کمک به پیشرفت شما؟

 

 

25 فروردین 1395   |   1223 بازدید